در باره کتاب خانم وزير "خاطرات و دستنوشتههاي فرخرو پارساي"، نوشته منصوره پيرنيا. انتشارات مهر ايران-آمريکا؛ پاييز ۱۳۸۶
اين، شصتمين کتابگزاري است که مينويسم و از آنجاکه اصطلاح "کتابگزاري" اينک جا افتاده و بسياري آن را به کار ميبرند، بد نيست همين جا به چگونگي پيدايش آن در کيهان لندن اشارهاي شود.
به "کتابگزاري" نه در فرهنگهاي معتبر مانند دهخدا و معين اشاره شده و نه تا جايي که جستجو کردهام، پيش از اين به کار رفته است. آنچه نيز در اينترنت زير عنوان "کتابگزاري" يافت ميشود، همگي به پس از تاريخ انتشار آن در کيهان لندن مربوط ميشوند.
اوايل سال ۱۳۷۹ بود که هوشنگ وزيري، سردبير وقت کيهان، در يک گفتگوي تلفني موضوع يک ستون مستقل و ثابت را در معرفي و نقد کتاب مطرح کرد و من از آنجا که شيره هر کتابي را ميکشم، از آن استقبال کردم ولي گفتم عنوان "معرفي" و يا "نقد" چندان رسا نيست. هوشنگ وزيري گفت مدتهاست براي چنين ستوني عنوان «کتابگزاري» را در نظر دارد که به نظرش فراگير است.
به اين ترتيب، نخستين "کتابگزاري" درباره کتاب "خاطرات تاجالسلطنه" که پيش از اين در سالهاي ۶۱ و ۷۱ توسط منصوره اتحاديه و سيروس سعدونديان و بعدها به کوشش مسعود عرفانيان در سال ۱۳۷۸ منتشر شده بود، با اين يادداشت کوتاه در ۱۴ مهر ۱۳۷۹ در کيهان شماره ۸۲۷ منتشر شد:
"ناشر ميخواهد کتابش را بخرند، نويسنده ميخواهد کتابش را بخوانند. کتابگزار ميخواهد گزارشي از مضمون کتاب به خريداران و خوانندگان احتمالي ارائه نمايد، بدون آنکه همچون خوابگزار به تعبير آن بپردازد. انتخاب نخستين کتاب براي ستون کتابگزاري کمي با وسواس همراه بود. سرانجام خاطرات زني برگزيده شد که در شرايطي که اکثريت زنان ايران اعم از عوام و اشراف از نعمت سواد و امکان فعاليت در امور فرهنگي و اجتماعي محروم بودند، زندگي خويش را بيپروا به نگارش در آورد".
اينک شصتمين کتابگزاري نيز به زندگي، خاطرات و همچنين دفاعيه يک زن اختصاص دارد. نخستين زني که در ايران به وزارت رسيد.
روز پنجشنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۳۵۹ روزنامه کيهان نوشت: "ساعت يک و نيم بامداد امروز فرخرو پارساي تيرباران شد". مردهشويها از شستن جسد وي خودداري کردند زيرا وي به نام "مفسد فيالارض" اعدام شده بود. زنان خانواده بودند که پيکر وي را شستند و ديدند که سه تير به زير سينهاش اصابت کرده و از پشت بدنش خارج شده است. اين سرنوشت زني بود که در خانه مادري چون فخرآفاق پاراسي ناشر مجله "جهان زنان" و پدري چون فرخدين پارساي از روزنامهنگاران بنام زمانه خود پرورش يافته بود. پدر و مادري که تلخي توقيف و تبعيد را در کشاکش تناقضات دوراني که ايران راهي نوين را در پيش گرفته بود، چشيده بودند. مادر از پيشتازان مبارزه براي حقوق زنان و از ياران صديقه دولتآبادي بود و پدر در شمار کساني که زبان خود را نگاه نميتوانستند داشت.
منصوره پيرنيا در کتاب "خانم وزير" که با عکسهاي متعدد و ديدني همراه است پس از شرحي مفصل از خانواده فرهيخته فرخرو پارساي بر اساس خاطرات، دست نوشتهﮬا، مصاحبه ها و يادماندهﮬاي ديگران به آنچه بر سر وي در جمهوري اسلامي رفت، مي پردازد.
پيرنيا درباره يادداشتﮬاي خانم وزير مينويسد: وي «در تابستان ۱۳۵۷ دست به نگارش زندگي نامه خود ميزند و به نظر ميرسد ترازنامه زندگي سياسي پايان يافتهاي را به روي کاغذ ميآورد. زندگي نامهاي که در حقيقت اعترافات يک بانوي اهل سياست است. در اين زندگي نامه و مخصوصا يادداشتها، نويسنده ديدي انتقادي و پر از نيش و گاهي گزنده دارد و زماني به حد يک زن عاصي، ناراضي، خشمگين و تلخ ميشود و به زمين و زمان ناسزا ميگويد».
پيش از اين اما فرخرو پارساي يادداشتهايي را در سال ۱۳۵۵ و دو سال پس از برکناري از وزارت آغاز کرده بود که هرگز به پايان نرساند. وي در آغاز اين يادداشتها از جمله مينويسد: «جوانان امروز در فاصله سنين ۲۰ تا ۵۰ ساله ايراني اکثرا مرا به خوبي ميشناسند چرا که سالها مربي و مدير مدرسه و معاون وزارت آموزش و پرورش بودم. اولين زني بودم که به مجلس رفتم و اولين زني بودم که معاون و سپس وزير شدم و تا کنون نيز تنها زني هستم که در صف وزيران سابق ميايستم اما همه اينها ظاهر است و باطن زندگي زن ايراني چيز ديگري است». و حقيقتا فرخرو پارساي در اين قضاوت حق داشت چرا که تنها دو سال بعد زناني که پوشيده در چادرهاي سياه به خيابانها آمدند تا خود را داوطلبانه تسليم يک حکومت ديني کنند، نشان دادند آنچه به عنوان حقوق فردي و اجتماعي زنان در قانون تضمين شده بود، تا چه اندازه با آنچه در ذهن جامعه و به ويژه خود زنان ميگذشت، فاصله داشت.
فرخرو پارساي در يادداشتهاي خود از زندگي خصوصي و اجتماعي و از وضعيت زنان ايران که حتي پاسبان نيز حاضر نميشد با يک «ضعيفه» حرف بزند، مينويسد. وي که تحصيلات پزشکي و تخصص بيماريهاي کودکان را با همسر و فرزندان کوچک به پايان رسانده بود، ترجيح داد دبير و مدير دبيرستان بشود و به آموزش و پرورش بپردازد. فرخرو پارساي همزمان در فعاليتهاي جنبش زنان نيز حضور داشت و از اينکه استقلال اين جنبش به دليل دخالتهاي بالا از جمله «والاحضرت اشرف» از ميان ميرود، به شدت متأسف بود.
در «خانم وزير» جا به جا ميتوان فشار روحانيان را ديد که به شدت با دستيابي زنان به مسئوليتهاي بالاي دولتي مخالفت ميورزيدند. در چنين شرايطي، فرخرو پارساي همزمان با تهيه برنامههاي راديويي، «سازمان زنان کارگر» را نيز سازماندهي کرد. وي پيش از آنکه به وزارت برسد، به عنوان نخستين زن به مقام معاونت پارلماني وزارت آموزش و پرورش رسيد. او در اين باره مينويسد: «در شغل جديد خود احساس مسؤليت شديدي ميکردم زيرا که اگر من ميتوانستم از عهده انجام کار و وظيفهام به خوبي برآيم در آينده راه براي زنان بيشتري براي ورود به قوه مجريه باز ميشد و اگر موفق نميشدم گناه بزرگي نسبت به زنان ايراني مرتکب شده بودم».
در اين ميان اما ساواک نيز بيکار ننشست و گزارش ميداد: «روحانيون از انتصاب خانم فرخرو پارساي به معاونت پارلماني وزارت آموزش و پرورش ناراضي هستند و اظهار ميدارند که اين اقدام نوعي اهانت به مقام روحانيت است». جالب اينجاست که «همان روزها ساواک پروندهاي به شماره ۶۴۱۲۴» به نام فرخرو پارساي تشکيل داد. اسناد و مدارک اين پرونده بعدها مورد استناد دادگاه انقلاب اسلامي در محکوميت و صدور حکم اعدام براي نخستين وزير زن ايران قرار گرفت. ساواک حتي در گزارشي دکتر فرخرو پارساي را به بهايي بودن «متهم» کرد و او را از فرقه «ازلي» دانست.
ليکن با وجود مخالفت برخي روحانيان و گزارشهاي ساواک، فرخرو پارساي به وزارت آموزش و پرورش رسيد. منصوره پيرنيا در اين مورد مينويسد: «دولت هويدا آماده ميشود که يک وزير زن را در کابينه خود بپذيرد. نخستوزير با احتياط پيش ميرود و نظر تني چند از علما را در اين باره ميپرسد و چند روز قبل از معرفي دکتر پارساي در شرفيابي به حضور اعليحضرت عرض ميکند که ميخواهم خانم فرخرو پارساي را به عنوان وزير آموزش و پرورش معرفي کنم. نظر آخوندها را هم پرسيدهام، حرفي ندارند. شاه نگاهي از سر سرزنش به نخستوزير ميکند و ميگويد: حالا آخوندها هم آدم شدند!»
در تاريخ ششم شهريور ۱۳۴۷ نخستين زن در ايران به مقام وزارت ميرسد.
<strong>مشکلات سنتي</strong>
«حجاب» و «چادر» و رابطه دختر و پسر در آن دوران نيز هنوز مشکل بسياري از خانوادههاي ايراني بود. فرخرو پارساي در مقام وزير چنين مينويسد: «در شانزده نقطه دورافتاده کشور ما دبيرستانهاي مختلف دخترانه و پسرانه داريم که دختر و پسر در کنار يکديگر درس ميخوانند و دخترها هم چادر بر سر نميکنند. اين نوع مدارس به اصرار من هم به وجود نيامده يعني مثلا مردم شهر نقده براي دخترانشان مدرسه ميخواستند و براي ما امکان فرستادن دبير به آن منطقه نبود، گفتم: اگر دختران شما خواهان تحصيل در دبيرستان هستند با مسئوليت خود شما ميتوانند در دبيرستانهاي پسرانه نامنويسي کنند. مردم هم راضي شدند و حالا دختر و پسر در يک شهرستان، آن هم در شهرستان نقده، با هم در يک مدرسه مختلط درس ميخوانند و هيچ اشکالي هم پيش نيامده است ولي در مورد همين دخترها من مطمئن نيستم که وقتي از در مدرسه بيرون ميآيند و به خانه خاله و عمه ميروند، چادر به سر نکنند... چادر پوشيدن يک نوع تنبلي است... با هر کدام از اين دخترها صحبت ميکنيد، هيچ کدام مايل نيستند چادر به سر کنند ولي محيط خانواده و کوچه و پس کوچهها طوري است که آنها را وادار ميکند که چادر بپوشند... بايد دانست وضعي را که لباس ساري براي زنان هندي دارد، چادر براي زنان ايراني ندارد... براي تنبلي و بي نظمي و لااباليگري برخي از زنها خيال ميکنند که چادر همه عيبها را ميپوشاند و حال آنکه چادر عيبها را از بين نميبرد بلکه فقط روي عيب را ميگيرد تا مردم آن را نبينند ولي عيبها وجود دارد و روز به روز هم شديدتر ميشوند».
♦ انقلاب شکوهمند
در شور و حال انقلاب اسلامي اما حتي «خانم وزير» هم در يادداشتهاي خود در تابستان ۵۷ به اين نتيجه ميرسد که «اسلامي که او بيان ميکند به نظر من اسلام حقيقي است» و منظورش رهبر انقلاب اسلامي است. و ميافزايد: «من معتقدم که هيچ چيز جز مذهب اسلام نميتواند ما را از گردابي که سيستم گذشته براي همه تهيه ديده بود و خود نيز در آن غرق شد، نجات دهد». آيا وي پيشاپيش به دستگيري و محاکمه خود ميانديشيد؟
هنگامي که دستگيريهاي پس از انقلاب اسلامي آغاز شد، فرخرو پارساي در لندن بود. محمدجواد باهنر، محمد بهشتي و شيخ محمد مفتح که از مشاوران «خانم وزير» بودند، اينک در شمار دست درکاران رژيم جديد قرار داشتند. اين نه بختي براي فرخرو پارساي که چه بسا بدشانسي وي بود. به نوشته منصوره پيرنيا «اين سه تن هر کدام نقاط ضعف و پرونده جيرهخواريشان در نزد خانم پارساي موجود بود و بايد به هر شکل که ممکن بود او را از ميان بر ميداشتند... در پرونده شيخ مفتح عکسي بود که او را در حال تعظيم تمامقد به دکتر پارساي نشان ميداد».
اواخر بهمن ۱۳۵۸ فرخرو پارساي، که گفته ميشود برادرزادهاش سعيد پارساي محل اقامت او را لو داد، دستگير شد. در کتاب شرح مفصلي از دستگيري و محاکمه و دفاعيات «خانم وزير» با استناد به گزارشهاي منتشر شده و هم چنين گفتگو و سخنان افراد و شخصيتهاي مختلف داده ميشود. خود فرخرو پارساي همچنان سايه ساواک را حتي در دادگاه انقلاب اسلامي نيز ميديد و بر کاغذ يادداشتهايش که در کتاب کليشه شده است نوشت: «اين ساواک است که مرا محاکمه ميکند».
اعتراض کشورهاي خارجي و سازمانهاي بينالمللي براي جلوگيري از اعدام فرخرو پارساي مؤثر نيفتاد. منصوره پيرنيا آخرين دقايق فرخرو پارساي را که حکومت وي را به خيال خود براي تحقير همراه با يک روسپي معروف به «پري بلنده» به اعدام سپرد، چنين تصوير ميکند:
پري بلنده «اندامي کشيده و بلند و موزون داشت و يک سر و گردن از مأمورين اجراي اعدام و ميرغضبهاي خود بلندتر مينمود. پري چادرنمازي بر سر داشت... گوني کهنهاي را آوردند و بر سر و روي او انداختند. گوني کوتاه بود و قسمتي از ساق و مچ پاي موزون پري از زير چادر و گوني بيرون افتاده بود. گوني ديگري را آوردند و به بلنداي پاهاي او کشيدند و با طناب دور آن را بستند و به سرعت طناب پيچاش کردند و طنابي بر گردن او انداختند و سر طناب را به درخت بستند و چون گوسفندي که بر درخت آويزان ميکنند تا آن را سلاخي و قرباني کنند، طناب دار را بالا کشيدند...
گوني کهنه و کثيف و چرکآلود ديگري را آوردند و اين بار معلم و پزشک، نخستين زن مدير کل، نخستين زن وکيل مجلس شوراي ملي، نخستين بانوي معاون وزير و نخستين زن وزير و مبارز راستين راه آزادي و تساوي حقوق زنان را به زور در گوني کردند و براي آن که دست و پايي نزند، طنابي را بر پاهاي او بستند و طناب ديگري را از روي گوني به دور گردن او پيچيدند و او را به درخت اعدام آويزان کردند. طناب دار را که بالا کشيدند، طناب پاره شد و فرخرو پارساي، در فاصله يک متري به زمين افتاد. حالا ديگر به کلي از حال رفته و بيهوش شده بود. طناب را از سر و رو و بدن او باز کردند و او را به داخل حياط بردند و در کنار حوض کثيف و آب خزه گرفتهاي مشتي آب بر سر و روي او زدند و مجددا او را به هوش آوردند.
خانم پارساي که به هوش آمد نفسي به راحتي کشيد و تصور ميکرد... با پاره شدن طناب بيگناهي او نيز به اثبات رسيده و مورد لطف خداوندي قرار گرفته است. کمي آرام گرفته بود و ديگر گريه و زاري و ناله هم نميکرد. پس از گذشت نزديک به يک ربع ساعت مجددا او را به محل قتلگاه بردند. کارش به جنگ تن به تن کشيده بود. اين بار سيم قطور و مقاوم بکسل آوردند و به بالاي درخت بستند و سپس سيم دار را بر گردن فرخرو پارساي انداختند و چند جعبه خالي پپسي را زير پاي او گذاردند و دقايقي بعد يکي از دژخيمان مرگ لگد محکمي به جعبهها زد و جعبهها را از زير پاي خانم پارساي به گوشهاي پرتاب کرد...»
ساعت يک و نيم صبح روز ۱۸ ارديبهشت ۱۳۵۹ بود. سه تير خلاص بر پيکر بيجان وي شليک شد. فرخرو پارساي حتي در وصيتنامه بس کوتاه خود حقوق زنان را فراموش نکرد و نوشت: «دادگاه بين زنان و مردان تفاوت زيادي ميگذارد و اميدوارم آتيه براي زنان بهتر از اين باشد». وي خطاب به دادگاه انقلاب اسلامي و در دفاعيهاش بود که خواند:
يارب نظر تو بر نگردد
برگشتن روزگار سهل است
نوامبر ۲۰۰۸
منبع: سايت الفبا
No comments:
Post a Comment